هرچه دل تنگت میخواهد بگو

دلم ی دوست صمیمی میخواد ک زنگ بزنم بهش بگم دلم گرفته بیا پیشم 

 

هرچه دل تنگت میخواهد بگو...

بیستم شهریور ماه 1391 بود. یک بعد از ظهر شرجی در یکی از شهرهای شمالی در یک روستای کوچک نزدیک جنگل، دو دوست که سالها با هم رفت و آمد داشتند؛ تازه از ماهیگیری در کنار رودخانه بازگشته بودند. گاهی پیش میآمد که میان شان اختلاف سلیقه سبب بحث و حتی درگیری کوچکی شود. اما همیشه این دعواهای بین دو دوست سریع حل و فصل میشد. این بار در حالی که خسته به خانه رفته بودند، پیامک هایی رد و بدل شد که سبب عصبانی شدن یکی از آنها شد. احمد که سه ماه دیگر تا تولد هجده سالگی اش مانده بود، به دوستش اسفندیار می گوید: بیا سر کوچه تا حالی ات کنم. متاسفانه خشم ناگهانی بین دو نوجوان بالا میگ هرچه دل تنگت میخواهد بگو...ادامه مطلب

احساس تنهایی می کنم

آدم یه عالمه دوست داشته باشه ی عالمه آدم دورو برش باشه بازم احساس تنهایی کنه حس اینکه کسی درکت نمیکنه حس اینکه تنهایی حس اینکه دلت گرفته و بخوای با کسی حرف بزنی و کسی و از دوروبرت پیدا نکنی ک بتونی باهاش حرف یزنی دلم جدا گرفته

هرچه دل تنگت میخواهد بگو...

بازم بغض تو گلو،نمیدونم چمه حالم ی جوریه یاد همه چی میوفتم یاد گذشته یاد اتفاقات بدی ک تو زندگیم افتاده یاد همه مصیبتا، آدم ناشکری نسیتم خیلی اتفاقای بدی واسم نیوفتاده ک خودم توشون مقصر نبوده باشم بیشترشون انتخابای اشتباه بوده ک خودم مقصرشون بودم خاطره هایی ک میمیونه اونا آدمو عذاب میدن،تمیدونم حوصله خودمم ندارم،دلم سفر میخواد دلم خونه رو میخواد دلم مامانمو میخواد،از خودم بدم میاد انقدر تنبلم ک اگه این چند روز درس میخوندم الان میتونستم برم خونه حوصله هیچیو ندارم هرچه دل تنگت میخواهد بگو...ادامه مطلب

این روزا حالم خویه البته اگه سمینارو استرسشو کنار بزارم،یکی باعث حال خوبم شده امیدوارم ک هم حال خوبم پایدار باشه و هم اینکه اون ی نفر همونی باشه که... 

هرچه دل تنگت میخواهد بگو...

انگار حال و احوالم هیچ وقت ثابت نمیمونه، ی دم شاد و خوشحال ی دم غم وناراحتی

انگار ن انگار همین دیروز بود ک از حال خوبم نوشتم اما الان غمگینم نمیدونم چرا؟ هر چیزی باعث میشه زود ناراحت بشم این روزا.دلم گریه می خواد ولی اونم با من قهره انگار ی چیزی قلبم رو فشار میده.بدی اینه که کسی رو نداری باهاش حرف بزنی ک بفهمه حالتو، خوبیش اینه که میام اینجا حرفامو مینویسم درد دل می کنم(بالاخره با نوشتن یکم اشکم در اومد و ارومتر شدم ولی نه کاملا)

هرچه دل تنگت میخواهد بگو...

این بیت رو باید همیشه آویزه گوشم بکنم که تا وقتی ک تنها می شم و این تنهایی هم ممکنه طولانی باشه به هر بی سر و پایی اجازه شکستن خلوت تنهاییم رو ندم،باید منتظر اهل دلش موند وای ک چقدر از دست خودم عصبانیم ،من کی میخوام یاد بگیرم نمیدونم

هرچه دل تنگت میخواهد بگو...

این روزا کسی حوصله درد و دل گوش دادن نداره ب قول معروف درد دل سیری چند؟ ی  دوستی دارم هروقت دلش میکرفت به من پیام میداد منم حرفاشو گوش میدادم ولی وقتی نوبت من میشد و دلم میگرفت دیر ب دیر ج میداد و با گفتن کلماتی مثل آخی عزیزم ، آدمو از درد دل کردن پشیمون میکرد این روزا عجیب دلم دو نفره میخواد شاید به خاطر دوری از خانوادست، جنبه دوری رو ندارم میدونی دلم میخواد وقتی ذوق می کنم یا خوشحالم یا دلم دیوونه بازی می خواد با یکی اونا رو قسمت کنم یا وقتی از زمینو زمان بدم میاد به قول خودمون اون موقع همه چیز خر است، سر یکی غرغر کنم بدون اینکه بگه چقدر غر میزنی،یا وقت هرچه دل تنگت میخواهد بگو...ادامه مطلب

دیشب دبر خوابیدم،یعنی قرار بود ساعت 5 هم بیدارشم،از بیدارشدن ک بیدار شدم ولی بعدش دوباره خوابیدم

تو بحبوحه ی درس و مقاله و ی عالمه استرس،دوباره همسایه جان زحمت کشیدن ی عالمه کدو  سبزی و فلفل دلمه ای و... واسم آورد اینم یه اتفاق خوب صبح که نه ظهر که بقیه روزم رو به خاطر الطاف خداوند به خوبی و شادی بگزرونم(بگذر بگزر کدوم درسته نمیدونم این دوتا رو قاطی می کنم) 

هرچه دل تنگت میخواهد بگو...